در سالگرد قتل سیاسی پروانه و داریوش فروهر در خانه و قتلگاه آنان – یکم آذر ۱۴۰۳

بیست‌وشش سال پیش در همین ساعت‌هایی که ما حالا اینجا جمع شده‌ایم در این خانه جسد پروانه و داریوش فروهر پیدا شد. ساعت‌ها از قتل‌شان گذشته بود که در نیمه‌شب وقتی شهر و مردم در خواب بودند، رخ داد

در طول روز چند نفری به درِ این خانه آمده و زنگ زده بودند و به هوای آنکه آنها در خانه نیستند، رفته بودند. تا بعدازظهر که چند تن از همرزمان سیاسی‌شان که با آنها قرار داشتند یکی یکی آمدند و پشت درِ بسته جمع شدند. بارها زنگ زدند، با تلفن خانه تماس گرفتند تا سرانجام که آنقدر نگران شدند که یکی از جوانترهاشان از درِ خانه بالا رفت و در را گشود و آن گروه کوچک وارد خانه شد. آنها بودند که جسدها را یافتند. همان‌ها بودند که دیگران را خبر کردند و جلوی گشت پلیسی را گرفتند که از خیابان رد می‌شد. خبر مانند انفجاری از بهت و درد پخش شد

در چنین ساعت‌هایی که حالا ما اینجا گردآمده‌ایم، بستگان و همراهان سیاسی آن‌دو جانباخته سراسیمه به این کوچه آمدند که امروز شما از آن گذشتید. از میان همان جمع بود که فریاد اعتراض بلند شد و انگشت اتهام به سوی نهادهای حکومتی نشانه رفت. همان شب خیل ماموران حکومتی خانه را قرق کردند، در به روی معترضان بستند، هل دادند، کتک زدند و بازداشت کرد

جمعیت در کوچه بی‌تابی می‌کرد که مأموران جسد مادرم را از طبقه بالا، همانجا که پیکرش پخش زمین شده بود، روی زیراندازی گذاشتند و از پله‌ها پایین آوردند تا سرسرای ورودی خانه. پدرم را که از روی آن صندلی که قتلگاهش شد، پایین آوردند، روی زمین که گذاشتند خون از زخم‌هایش بیرون زد و روی کاشی‌ها ریخت. بعد جسد او را روی جسد همسرش گذاشتند، رویشان پارچه کشیدند و بیرون بردند تا پایین پله‌ها، تا حیاط خانه. از این لحظه عکسی باقی‌ست: تنها عکسی که از میان صدها عکس، که آن شب از درون این خانه برداشته شد، منتشر شده است. عکس را در یک گاهنامه قطور و پُرطمطراق حکومتی چاپ کرده‌اند. انگار حتی عکسِ جسدهایشان را غنیمت گرفته‌اند. در عکس، چهار مرد گوشه‌های زیرانداز را گرفته‌اند و چنان بی‌اعتنا و عادی چیزی را درون آن حمل می‌کنند که می‌تواند هرچیزی باشد. تنها از انحنای پارچه پیداست که آنچه می‌برند، جسم نرمی دارد

در طول این روزهای منتهی به سالگرد که به آنچه امروز خواهم گفت فکر می‌کردم، تصویر این دو جسد رهایم نمی‌کرد. انگار هنوز در سکون و تنهاییِ مرگ منتظر افتاده بودند تا پیدایشان کنیم

من آنها را سه روز بعد از قتل‌‌ها دیدم، در پزشک قانونی تهران. همرزمان سیاسی پدرومادرم را که آن روز همراه من آمده بودند، به آن اداره راه ندادند. برادرم هنوز به تهران نرسیده بود. من تنها رفتم. من را هم مدتی سر دواندند و در راهروها و پشت این در و آن در منتظر گذاشتند تا سرانجام به حیاط خلوت آن اداره فرستادند. بعد جسدهای پدر و مادرم را آوردند، روی دو برانکارد چرخ‌دار و پیچیده در پتوها و پارچه‌های زمخت. وقتی آنجا ایستاده بودم و اصرار می‌کردم که پوشش روی تن‌هایشان را پس بزنند تا تصویر مرگ آنان را ببینم، گزارش‌های پزشک قانونی را به دستم دادند تا مرا از دیدن منصرف کنند. صدایی پُر تحکم را به یاد دارم که تکرار می‌کرد: معطل نکنین، امضا کنین. در پشتی آمبولانسی را باز کرده بودند که منتظر ابستاده بود برای بلعیدن آن دو پیکر

گزارش‌های پزشک قانونی را بریده بریده خواندم. پر بود از عدد؛ شماره‌ زخم‌ها و طول و عمق‌شان. در بهت آن عددها و واژه‌های هولناک، انگار دیدن جسدها برایم تنها امکان روبرویی با واقعیت شده بود. آنقدر دادوبیداد و اصرار و تمنا کردم تا آن پتوها و پارچه‌ها را که دورشان پیچیده بودند اندکی کنار زدم. رنگ‌پریده بودند و یخ‌زده از سرمای سردخانه. در تن‌هایشان انگار ناباوری و رنج منجمد شده بود. از آن آغوش‌های آشنا جز زخم‌های هولناک باقی نبود

جسد چگونگی جان سپردن را بازمی‌نمایاند. اما آنجا که انسانی به قتل می‌رسد، جسد نه تنها نمایانگر چگونگی مرگ اوست، که قاتل او را نیز بازنمایی می‌کند. راوی عمل و ذهنیت قاتل است و می‌تواند سویه‌هایی از شرایط اجتماعی قتل را نیز بنمایاند. پس باید به جسد نگاه کرد و در آن تعمق کرد، با تمامی دشواری و تلخی

در قتل داریوش و پروانه فروهر چندین مأمور وزارت اطلاعات دخیل بوده‌اند و آنچنان که خودشان در اعتراف‌هایشان نوشته‌اند، نه بر اساس تصمیم‌های فردی و نه فی‌البداهه، که بر اساس دستور و روال‌های از پیش مشخص‌شده عمل کرده‌اند. پس چگونگی قتل‌ها، نمایانگر شیوه‌های کار و مبناهای فکری یک ساختار است که قاتلان جزئی از آن بوده‌اند و به نمایندگی آن عمل کرده‌اند

جسدِ آنان همچنین نمایان‌گر این واقعیت است که قصد آن «تیم عملیات» که در شب یکم آذرماه به این خانه‌ هجوم آورد، تنها پایان دادن به زندگی آن دو نبوده است. مأمورانِ اجرای قتل در اعتراف‌هایشان نوشته‌اند که پیش از ورود به خانه وظایف هریک از آنان در اجرای «مأموریت‌» مشخص بوده. نوشته‌اند که هر آنچه کرده‌اند بر اساس «دستور سازمانی» بوده است. پس می‌توان نتیجه گرفت که چگونه کشتن و به کار بستن آن خشونت هولناک نیز بخشی از دستور کار آنان بوده است. فشار دادن گلو و دهان مادرم، بستن راه نفس‌اش، زدنِ بیست‌وچهار ضربه‌ی چاقو به قفسه سینه و شکم او، شکستن دنده‌هایش. پدرم را روی یک صندلی کشته‌اند. به او سم فلج‌کننده زده‌اند و یازده یا دوازده ضربه‌ی چاقو. او را در حالیکه جان می‌داد رو به قبله کرده‌اند

و این تصویر چیدمان‌شده از جسدِ داریوش فروهر بی‌اختیار یادآور مناسک ذبح و قربانی کردن است؛ تصویری نمادین که ساختار سرکوب از جسد یک مبارز سیاسیِ می‌سازد، مانند یک اعلام عمومی. تصویری که ساخته می‌شود تا هم نابودی آن مبارز را جار بزند و هم فضای اجتماعی را مبهوت و مرعوب کند

اما به غلط انگاشتند زیرا آن اعتراض و خشم که در شب یکم آذر ۷۷ پشت در این خانه نطفه بست، به بار نشست

در روزهای تلخ آذر ۷۷ که خبر قتل‌های سیاسی یکی پس از دیگری پخش می‌شد، خشم و شرم بر ترس بسیاری چیره گشت و پس از سال‌ها سکوتِ اکثریت در برابر سرکوبِ دگراندیشان، وجدان زخم‌خورده جامعه ندای دادخواهی سر داد. اعتراض به قتل کارون و حمید حاجی‌زاده، پیروز دوانی، مجید شریف، پروانه و داریوش فروهر، محمد مختاری و محمد جعفر پوینده نقطه‌ی عطفی در تاریخ معاصر ما ساخت که با واژه دادخواهی پیوند خورده است

این واژه‌ی‌ دادخواهی حالا دیگر سال‌هاست که در فراز و نشیب شرایط همراه من آمده است. گاه به آن تکیه کرده‌ام و گاه به دوشش کشیده‌ام. بار نخستی که به‌ زبانش آوردم چهلم پدرومادرم بود در مسچد فخرالدوله در همین نزدیکی. جمعیتی بزرگ گرد آمده بود و من سخنران آخر مجلس بودم. سعی کردم جمله‌ای بسازم که هم‌سنگ آن اعتراضی باشد که آن روزها فضا را اشباع کرده بود: داد خواهیم این بیداد را

دادخواهی واژه‌ای ست که برای بسیاری از ما که عزیزان‌مان قربانی سرکوب حکومتی شده‌اند، حامل مفهومی پرصلابت است، زاینده‌ی امید و استقامت ؛ برای ما سنگر می‌سازد؛ مرزی می‌کشد میان ما که حق طلبیم با آنها که متجاوزند یا آنها که چشم‌پوشی و سکوت و مماشات می‌کنند

دادخواهی از محدوده‌ی مهر و تعلقِ فردی بازمانده به عزیز جانباخته‌اش فرامی‌رود و دوست داشتن را به تعهدی بدل می‌کند برای یادآوری سرگذشتی که استبداد شریان حیاتش را قطع کرده‌؛ درد مرگ در پیکر جانباخته را به خشم بازمانده بدل می‌کند تا از گلویی زنده‌ و جاندار ندای اعتراض سر دهد

دادخواهی، داغ ما را از سوگواری، از گیر افتادن در مرثیه‌خوانی می‌رهاند. طلبِ حق است و از این رو در امتدادِ کنشگری سرکوب‌شده جانباختگان قرار می‌گیرد و شریانی از استقامت می‌سازد

دادخواهی در روایت فاجعه خلاصه نمی‌ماند. بلکه با کالبدشکافی آن، حقیقت را جستجو می‌کند، با ردیابی چراها و چگونه‌ها روشنگری می‌کند، پاسخ می‌طلبد و اینگونه زمینه‌ساز دادرسی حقوقی و پالایش اجتماعی می‌شود، پس رهاییبخش است

با چنین تعبیری دادخواهی به چالش کشیدن نابودی و مرگی ست که پی‌آمد استبداد است؛ پس عین تعهد به زندگی و آزادی ست. تلاشی‌ست برای ساختن زندگی عادلانه؛ پس رو به آینده دارد

این مسیر رو به آینده‌ی دادخواهی اما باید شناسایی و ساخته شود. بدون کار و خلاقیتِ فردی و جمعی، بدون کنشگری و پیگیری، بدون نقد خویش پیش نمی‌رود. و این تکاپو اگر بالیده شود، فرهنگ می‌سازد و قدرت سرکوبگر را به چالش می‌کشد تا آن را به حقیقت و عدالت، به کرامت و آزادی انسان، به حق تکثر ملزم کند

دادخواهی ما را به دریافت مسئولیت وامی‌دارد و ادای آن نه تنها بر عهده‌ی بازماندگان، که یک وظیفه‌ی جمعی ست. پس این جمع را قدر بدانیم، همه‌ی ما را که با تعهد به دادخواهی اینجا گردآمده‌ایم، همه‌ی آنها که سال‌ها آمده‌اند و ردِ قدم‌هایشان بر این خانه مانده است، آنها که از راه دور در حفظ این سنت هرساله تلاش کرده‌اند

قدم شما بر این خانه و قتلگاه مبارک است، که حافظه‌اش سنگین از تنهایی و سکون آن دو جسد است. پیدایشان کنیم، به مرگ نسپاریمشان، یادشان را گرامی داریم که عمری بر سرِ مبارزه برای آزادی و آبادی ایران نهادند، هیچگاه سر خم نکردند و پیمان ننهادند. بشناسیمشان، قدرشان را بدانیم و از مبارزه‌شان امید توشه کنیم؛ امید به دادخواهی، امید به آینده

پرستو فروهر