فصل اول، پاره چهارم

نویسنده و خواننده: پرستو فروهر، تدوین: سپهر عاطفی، موسیقی: Perle، انتشار: نشر آسو
لینک این پاره در کست‌باکس 
گزیده‌ای از عکس‌ها و سندهای مربوط به این پاره در زیر آمده است:

 
چند روز پیش از بازداشت داریوش فروهر در فروردین ۱۳۴۹
با مادرش اقدس جابری انصاری


چند روز پیش از بازداشت پدرم در فرودرین ۱۳۴۹

اعلامیه کمیته‌ی مرکزی حزب ملت ایران، ۱۲ فروردین ۱۳۴۹

اعلامیه حزب ملت ایران، ۴ اردیبهشت ۱۳۴۹ 


کشاورزصدر که پدرم را چون فرزند دوست داشت، کنار او ایستاده.
از راست: سعید فاطمی، کریم سنجابی، خسرو سیف،
پروانه و داریوش فروهر، محمدعلی کشاورزصدر،
ابراهیم کریم‌آبادی، اصغر بهنام، ۱۳۴۰


سلامی آتشین بر داریوش تیزهوش ما
که بهتر نیست زو هم‌گام و هم‌راز و نیاز ما
بود یزدان نگهدارش، به سامان‌ها رسد کارش
نگهبانش بود آهورمزد و کارساز ما
رسان باد صبا بر گوش او اندر قزل‌قلعه
درود آتشین و گرم و پرسوز و گداز ما
خوشا آن روز آزادی که با دل‌گرمی و شادی
کشم من گاه ناز او، کشد او گاه ناز ما

فرزین مخبر و بهرام نمازی، هموندان حزب ملت ایران.
آنها به همراه نصرالله جمشیدی و منصور رسولی
با انتشار اعلامیه حزب در اردیبهشت ۴۹ بازداشت شدند.


از راست: نصرالله جمشیدی، فرزین مخبر، بهرام نمازی


عروسی بدری و فرزین مخبر است در ۱۳۵۴ پس از آزادی همه زندانیان حزب.
 ایستاده از راست: بهرام نمازی، مهوش صالحی،
هوشنگ کردستانی، منصور رسولی، خسرو سیف،
داریوش فروهر، نصرالله جمشیدی
نشسته از چپ: فرزین و بدری مخبر، شیرین مخبر،
آرش فروهر، بهروز برومند، مخبر


عروسی بدری و فرزین مخبر در ۱۳۵۴ پس از آزادی همه زندانیان حزب.
از راست: پروانه فروهر، خسرو سیف، آرش فروهر،
فرزین و بدری مخبر، ؟ ، داریوش فروهر


„مادرم از ملاقات که بازگشت، کاغذی به همراه داشت.
تای آن را باز کرد و زیر شیشۀ میز کار گذاشت.
٬روی آن محمدعلی سپانلو شعری برای پدرم نوشته بود.“

گزیده‌ای از نامه‌های زندان پروانه و داریوش فروهر در:
https://www.forouharha.net


عکس در زادروز من در ۱۳۵۲ گرفته شده است.
کنارم دوستی ایستاده، که از خانواده‌ای سیاسی می‌آمد.
پدرش از افسران توده‌ای بود که سال‌ها زندان کشیده بود.
سمت چپ خسرو سیف و سمت راست نوشین مجللی.
قاب عکس پدرم نشانه‌ای از زندانی بودن او ست.


پروانه فروهر با فرزندش آرش، ۱۳۵۱


„مادرم میگرن داشت كه در آن سال‌ها اوج گرفته بود.
گاهی آنقدر حالش بد می‌شد كه اتاق را تاریك می‌كرد،
یخ روی سرش می‌گذاشت و منتظر دكتری می‌شد
كه به او مسكن تزریق می‌کرد.
بعدها فهمیدم این دكتر كوتاه‌قد، كه آرام حرف می‌زد
و روی پیشانی خال بزرگی داشت دكتر سامی بوده.“
در عکس پروانه فروهر و کاظم سامی در سال ۱۳۵۸


گاه که از خیابان امیرآباد که حالا شده کارگر، می گذرم،
از کنار بازاری که جای زندان قزل‌قلعه بنا شده است،
روزهای ملاقات را به یاد می آورم.
حس شیرین کودکی درم زنده می‌شود اما در آن چشم‌انداز
غریبه، مکانی نمی‌یابد و سرگردان می‌ماند.
آن تعبیر سرخوش برادر خردسالم را به یاد می آورم،
افسوس که „خانۀ‌ بابا“ از  شهر محو شده است.