ای پرستوی بی اغماض!
نامهات را خواندم. هیچ راهی به جز الساعه نوشتن نیست. نباید به خودم فرصت ترسیم و تعیین استراتژی پاسخگویی بدهم. هر نوع تعویقی پاسخم را مصنوعی خواه د کرد: مثلا ادای آدم های خونسرد را درآورم با این مضمون: „وا پرستو جون! چرا اینقدر عصبانی شدی عزیزم“؟ یا داد و بیداد راه بیندازم و بگویم: „خودتی“؟ یا بزنم زیر لودگی و اینکه: „بابا! صلوات بفرست“؟ و یا دست آخر اینکه شهید نمایی کنم: „من عادت دارم به اینکه دیر یا زود پای اجداد طیب و طاهرم را بکشند وسط“. هیچ کدام از این واکنشها نه از جنس من است و نه در شآن خشم تو. باور کن من عمیقا به خشمی که از سر درد است احترام میگذارم به خصوص وقتی بر سر و صورت من پاشیده شود. مرا غصه دار ممکن است بکند اما عصبانی نه. با این همه مازوخیست هم نیستم که از شنیدن ناسزا خوشم بیاید به خصوص وقتی تنمی دهد به کلیشه: این بچه مذهبی نادمی که پس از سالها غربت حالا برگشته به املاک پدری و احترام عزت رعایا او را نمکگیر و دودوزه باز کرده و نامش را گذاشته واقعیت گرایی! (نقل به مضمون)
آشنایی ما با یکدیگر عمر طولانیای نداشته است و آن طمأنینههای آغازین ای بسا لازم بود تا ما به یکدیگر عادت کنیم، با کدها و تاریخچههایمان آشنا شویم تا کم کم زبان مشترکی شکل بگیرد. این همه شرط منعقد شدن کلام است و چه خوب که رعایت آن تا کنون محتومی را به نام سوءتفاهم به تاخیر انداخته است. با این همه خشم هم خوبیهای خودش را دارد. ذهنها بر ملا می شود. پیشداوریها از پشت پرده یک تفاهم مصنوعی برون میافتند و معلوم میشود نه من کاملا موفق شدهام نشان دهم که همچنان وفادارم به امیدهای اتوپیک و نه تو کاملا توانستهای دل یکدله کنی با این „موجودات بازگشت به خویشی“ای که هنوز یک دلشان با توهمی به نام سنت است.
نامهام را یک بار دیگر خواندم تا بفهمم چه چیزی تو را عصبانی کرده است: تعبیر „بی بازگشت“ برای پرستویی که تو باشی؟ لحنی که از سر شکم سیری است یا موضعی که خدا و خرما را با هم می خواهد؟ (به خصوص خدایی که به کار دنیا هم ای بسا شاید بیاید در زمانهای که ما هستیم).
از همین آخری شروع میکنم. پیوند نامقدس “ کسبه دین-حمله تعصب-عمله ارتجاع“ با قدرت های حاکم و قربانیانی که تا کنون گرفته است نه تنها یکی از عناصر همیشگی تاریخ ما است که اصلا جز و میراث خانوادگی من هم هست و من از نقش این پیوند آگاهم. علی شریعتی یکی از قربانیان معاصر و بهنام این پیوند نامیمون است. در این ارکستراسیون سه گانه بود که نظام شاهنشاهی بهانه پیدا کرد و حسینیه ارشاد را بست. تعداد فتاویای که علیه شریعتی و نجس بودن حتی لمس کتب او در سال ۵۰-۵۱ (که در سطح وسیع در جزوهای بعداز انقلاب هم به چاپ رسید و پخش شد) صادر شد در تاریخ سیاسی معاصر ما همتا ندارد. (بعد از کسروی البته) برای همین است که می گویم اینکه برافروخته میشوند „تعجب ندارد“. روشن است که منظورم مشروعیت دادن به خشم آنها نیست مقصود یک تذکر پیش پا افتاده است که این حضرات به قول ما مشهدی ها „بی دنگ، مدگن“ چه برسد به اینکه دنگی هم در کار باشد. در همان موقع بسیاری شریعتی را نصیحت میکردند که از ایجاد تنش مذهبی بپرهیزد و „دیو خفته سنت“ را تحریک نکند. یا با این بهانه که در صفوف نامتحد مبارزه با شاه شکافی درنیفتد یا به این دلیل که تعلقات مذهبی مردم به کار بسیج علیه سیستم میآید. با این همه شریعتی کار خودش را کرد و از همین رو تنها ماند. حسینیه بسته شد، فتاوی صادر شد و شریعتی سر از زندان در آورد. در نتیجه من از سر وفاداری به میراث هم که باشد عمیقا معتقدم که با کسبه دین باید درافتاد، عمله ارتجاع را باید افشا کرد اما حمله تعصب را نباید تحریک کرد. همین. چه کسانی برافروخته شدهاند؟ کسبه دین، متعصبین مذهبی و یا عوامالناسی که تحریک پذیرند؟ چه جای تعجب که این هر سه برافروخته شوند: یکی کاسبیاش را تهدید شده میبیند، دیگری باورهایش را به سخره گرفته میبیند و آخری هم میشود ابزاری در دست اولی و قدرت سیاسی. حرف من این است: تابوها به این راحتی شکسته نمیشوند، حمله تعصب را بهتر است با تحریک کردن ب ه راه راست هدایت نکرد و اما کسبه دین را با نوشیدن به سلامتی قدیسین نمی توان از کرسی قدرت به زمین کشاند. در نتیجه برای فعال سیاسی و مدنی انتخاب پرووکاسیون همچون مشی آگاهیبخش مفید نیست. کاش گفته نمی شد قصد شکستن تابوها بوده است. اگر گقته می شد غرض عصبانی کردن کسبه دین بوده است؛ آنهایی که دکان راه انداختهاند و برهمان اساس کرسی قدرت به دست آوردهاند میشد فهمید که جنگ قدرت است و از لوازمش هم این میتواند باشد که مثلا بنشینی بر کرسیای که هنرمند خلق کرده و بنوشی به سلامتی. اما مدعی است که قصدش آگاه کردن مردم است و خوب البته این ادعا فیاعجبا دارد به خصوص وقتی از „فامیلی گی“ کد آورده می شود و میل به تقدسزدایی از امر مقدس پیش کشیده میشود!
حرف من دودوزه بازی نیست. ربط دارد به ضرورت تفکیک دو رویکرد. آرتیست مجاز است هرکاری دوست دارد بکند اما از فعال حقوق بشری که جام میزند به سلامتی میپرسم فایدهاش چیست؟ در مقایسه با چیزی که از دست میدهد. چه چیزی از دست میدهد؟ همین آمد و رفت های تو را که هزاربار مفیدتر است از بر کرسی نشستن حضرتش. من هیچ مشکلی با آثار تو ندارم. گمان کنم کسی هم نداشته است. (نشان به این نشان که سالها بعد هیاهو به پا شده است). پر طنز است، متلک دارد و در نسبتی است بیاغماض با تاریخ سیاسی ما. من فقط از استفاده ای که از آن شد دلخورم و اینکه موجب نیامدن جنابعالی به این دیار شد. این کجا و آن کجا؟ خوب! شدی „بیبازگشت“. بیخودی عصبانی میشوی. تعبیر زیبایی است برای پرستو. پرستویی که برنگردد که دیگر پرستو نیست. می شود چغک ! ا خبار چند رو ز پیش در پی آلودگی هوا می گفت فقط سه نوع پرنده در تهران مانده اند: یاکریم و کلاغ و گنجشکها که همان چغک ماست.
و اما لحن این نامه. اینکه تن ندادهام به ریتم نامه تو از سر شکم سیری نبوده است. شاید قصدم این بوده که در کنار فضای پرتنش و پرغوغای جهان مجازی، جا بازکنم برای زمان دیگری و یا زمانهای دیگری که در اینجا که ماییم به موازات هم میگذرند و خوب است که در تحلیلهایمان صرف این همزمانیها را بدانیم و فراموش نکنیم. استاد تاریخ ما به نقل از برودل از دیالکتیک سه „مدت زمان“ در تحلیلهای تاریخی میگفت و شده است ملکه ذهن و جان و زندگیام: „کوتاه مدت حادثه“، „میان مدت دوره“، „درازمدت تمدنی-فرهنگی“. زمانی که با سرعت میگذرد، زمانی که آهستهتر و زمانی که کند است و کشدار و طولانی. نامه تو دستخوش زمان ند بو د و من فقط پای زمان کندتر را پیش کشیدم و نمونهاش زمانی که در روستا میگذرد.
با این همه خواندن نامهات ترک عادت خوبی بود. سالهاست کسی این همه فحش ناموسی به من نداده بود! (شاید به جز آن دوست مشترکمان) و من کم کم عادت کرده بودم به داشتن شـأن و شئون و احترامی که در پی میآورد. راستی در روستای ما، شریعتی ها جزو خوانین نیستند که رعیتپرور باشند. حتی تا چند سال پیش باید با تردید و ترس در آنجا تردد میکردیم. فقط بدان و آگاه باش که عمرا تو را به مزینان ببرم.
قربانت و به امید دیدارت
چند روز بعد از نامه ات. مهر ۹۵
تهران، شهر بیدفاع