پرستو جان!
ایام محرم است.
دیروز عاشورا بود و پریروز تاسوعا. دستههای سوگواران حسینی بود و مثل هر سال، مثل قرنها، فراخوان حافظه بود و یادآوری آنچه بر حسین و یارانش رفته است. یادآوری سرها و دستهای بریده و کودکیهای بر باد رفته و دادخواهی زینب و رسوایی قدرتی که خروج حسین را از صفوف سرسپردگان به اسلام رسمی و دولتی برنتابیدند و سرکوب کردند. شیعه خود را ذاکر می داند و قرنها است نه میبخشد و نه فراموش میکند. «رنج» شده است هویتش: «رنج کشیدهام پس هستم»؛ اصلا با همین پا فشاری، مردههایش را تا به امروز زنده نگهداشته، با این ادعا که دلیل مردنشان فراموش نشود. بر اساس همین یادآوری طی قرون، هم به حاشیه رانده شده و هم قدرت تشکیل داده است. هم سرکوب شده و هم سرکوب کرده است، تا به امروز! تا روزی که متولیان این ذکر مکرر به نام انتقام تاریخی بر مسند قدرت نشستهاند. این از وجدان تاریخی مذهبی ما که عمد تا بر محور حافظه و خاطره میچرخد.
و اما تاریخ معاصر ما؛ باز ماجرا همین است. مدام از ما خواسته میشود که فراموش نکن: جنگ را، شهدایش را، بازماندگانشان را، چرا مرده اند، برای که و چه مردهاند. دوستی میگفت امسال تابستان در شمال، گوشه به گوشه پلاژهای دریای خزر در استان گیلان عکسهای شهدای جنگ (عکس های مربوط به لحظه مرگشان و نه عکس های شناسنامهایشان) را به نمایش گذاشتهاند تا مسافرین تابستانی مشغول خوشگذرانی کنار دریا فراموش نکنند، تا خیلی تن و دل نسپرند به سرخوشی ، تا اگر هم دل می سپرند همراه باشد با عذاب وجدان. عذاب وجدانی که می تواند نقش کنترل کننده داشته باشد و قرار گرفتن در چارچوب مقررات و مصوبات. میل به یادآوری، حافظه، شده است از یک سو ابزار کسب قدرت و مشروعیت و از سوی دیگر نوعی مقاومت در برابر منطق زندگی.
پرسش آخر نامهی اخیرم ناظر بر این وضعیت است: حق فراموشی. ریکور گفته است و من فقط پرسش او را به وضعیت خودمان تعمیم دادهام. جامعه و تاریخ ما قربانیهای زیادی گرفته است. در جبهههای متعدد. خونهای زیادی بر زمین مانده و مردههای بی کفن و دفن بسیاری در ترددند. نظامی که از یک انقلاب برخاسته مشروعیتش را نه فقط از زندگان که از شهدایش میگیرد و آنها را مدام بر سر هر اعتراض و نقدی میکوبد و به همین نام هم قربانیان جدیدی بر جای میگذارد. با هر خونی که ریخته میشود یک خونخواه سر برمیدارد. عرصهی مدنی میشود میدان جنگ و فعالیت سیاسی میشود خونخواهی و زندگی میشود حاکمیت از دست رفته ها.
مشکل میدانی در چیست؟ فقط این نیست که نمیگذارند سوگوار مردههایمان باشیم. مشکل در این است که خود سیستم گوی سبقت را از ما ربوده است. در نظامی که مدام بر طبل حافظه و خاطره و مردهها میکوبد برای ما راه زیادی باقی نمیماند تا اثبات کنیم در این اعادهی حیثیت از حافظه راه دیگری میرویم. باید در شکل یادآوری تاریخ و دیروز، در این به شهادت گرفتن افکار عمومی نیز اشکال جدیدی را ابداع کرد. جذابیت روش تو در یادآوری دیروز در همین است: حافظهای معطوف به زندگی!
این افکار عمومیای که من میبینم از مردهها و از مدام مردن خسته شده است. همهی تلاشمان برای زنده ماندن شاید برای همین باشد. میخواهیم زنده بمانیم. چه فایدهای دارد مردن؟ مردههای زیادی روی دستها مانده. زندهها هم که هر کدام متولی خونیاند. چه فایده ای دارد زنده ماندن اگر قرار باشد فقط به خونخواهی بگذرد؟
مزخرف میگویم؟ ولش کن. دارم بلند بلند فکر میکنم. دارم چانه می زنم. تقصیر ریکور است. «تا حالا دختری که پل ریکور خونده رو دیدی… زر زرای الکی…! »
قربانت : سوسن ، آبان